پدر آوا درباره رابطه فرزندان و همسر دومش میگوید: به بچهها گفتم اگر شما را اذیت میکند به من بگویید، خودم دستش را میگیرم و پرت میکنم جلوی خانوادهاش اما بچهها قسم خوردند که اذیت نمیکند، نمیدانم شاید از ترس اینطور میگفتند.
نبض خبر/ یک هفته از بستری شدن آوا قهرمانی دختر چهارساله ارومیهای در بیمارستانکودکان شهید مطهری میگذرد. همان دختریکه فیلم کتکخوردنش از نامادری، دو روز پیش در فضای مجازی پخش و باعث خشم شدید مردم شد. آوا کوچولو، حالا با بدنی زخمی از شکنجههای نامادری، روی تخت بیمارستان با مرگ دست و پنجه نرم میکند و نامادری هم بازداشت شد.
حرف و حدیثها در مورد آوا و خانوادهاش در فضای مجازی زیاد است و راست و دروغ ادعاهای مردم مشخص نیست. تنها راه صحتسنجی این حرفها، صحبت با خانواده آواست تا آنها بگویند چه اتفاقی برای دخترک افتاده است.
یکی ازبستگان بسیار نزدیک آوا میگوید: «پدر و مادر آوا، ۱۵سال پیش ازدواج کردند و تا شش، هفت سال بچهدار نشدند، بعد از مدتی، خدا به آنها یک دختر و پسر داد. آراز هشت ساله است و آوا هم چهار ساله. آنها تا مدتی زندگی خوبی داشتند اما بعد به خاطر اختلافاتی که داشتند، مادر آوا جدا شد و با مرد دیگری ازدواج کرد. تابستان امسال پدر آوا با یکی از فامیلهای خودش ازدواج کرد. شوهر این زن فوت شده بود و خودش هم دو بچه داشت اما بعد از فوت او، پدرشوهرش بچهها را گرفته بود. به این زن گفتم آوا و آراز بچه هستند و به محبت احتیاج دارند، خودت مادری و محبتت را دریغ نکن. او هم به دروغ قبول کرد. او هیچ مشکلی در رفتارش نداشت و به همسایهها گفته بود مگر خودم بچه ندارمکه بخواهم بچه مردم را اذیت کنم! یک روز آوا مریض شد. او را به درمانگاه بردند و دکتر با دیدن زخمهای بدن آوا از او پرسید چرا بدن بچه اینطور است؟ نامادری هم گفت چه میدانم و بعد با دکتر دعوا کرد و بدون گرفتن داروهای بچه برگشت.»
با بغض ادامه میدهد: «برادرزن یکی از همسایهها میگفت نامادری هرروز آوا را در اتاق انتهای خانه، زندانی کرده و با سیخ داغ بدنش را میسوزاند. ۱۰بار به خانه این زن رفتم اما چون دوربین مداربسته داشت، وقتی مرا میدید، در را باز نمیکرد. آراز و آوا هر دو کتک میخوردند اما چون آراز به مدرسه میرفت، کمتر کتک میخورد اما آوا چون دائم در خانه بود، کتکش میزد. نامادری به پلیس گفته بود به بچهها میگفتم فلانکار را انجام بده یا دستت را بشوی، انجام نمیدادند من هم کتک میزدم. به پدر بچهها پیشنهاد دادم دوربین مداربسته در خانه نصب کند و بچهها را با زنی که نمیشناسیم تنها نگذارد که این اتفاق تلخ افتاد. دکتر آوا میگفت یک کلیه آوا دارد از دست میرود و داروهایی برای جلوگیری از خونریزی مغزی تزریق کردهایم. فقط میخواهیم دستگاهها به آوا وصل باشد تا شاید بههوش بیاید. به دولت التماس میکنم نامادری را مجازات کند. پدرش خیلی گریه میکند و میگوید ایکاش زودتر همه چیز را میفهمیدم.»
اولین حرفیکه پدر آوا به ما میزند، مجازات نامادری است. بعد میگوید باید همه بدانند چه بلایی سرم آمدهاست. اگر قانون از من حمایت نکند، خودم آن را اجرا میکنم. پدر آوا ۳۸ ساله و کارگر است.
*در خانه دوربین مداربسته داشتید؟
چون در شهرستان کار میکنم، برای امنیت خانه و پرسه احتمالی خلافکاران دوربین نصب کردم، برای بچهها نبود.
*همسر دومتان را میشناختید که با او ازدواج کردید؟
من هیچ آزاری به زن اولم نرساندم اما رفت. تا شش ماه بچههایم آواره خانه پدر ومادرم، پدرومادر زن سابقم و اقوام بودند تا اینکه خانواده زن سابقم گفتند دوباره ازدواج کن تا زنت از بچههایت نگهداری کند. بعد از دیدن این خانم گفتم دو بچه دارم و نباید یک خط به ناخن آنها بیفتد. او هم گفت همانطور که میخواهی مراقب بچههایت هستم. من هم فکر کردم زن خوبی است اما نمیدانم چرا اینطور شد.
*چند وقت با هم زندگی کردید؟
سه، چهارماه.
*چه زمانی متوجه شدید همسر دومتان بچهها را شکنجه میکند؟
گاهی که بچهها را میشستم، هیچ آثاری از شکنجه روی بدنشان نبود. به بچهها گفتم بابا، اگر شما را اذیت میکند به من بگویید، خودم دستش را میگیرم و پرت میکنم جلوی خانوادهاش اما بچهها قسم خوردند که اذیت نمیکند، نمیدانم شاید از ترس اینطور میگفتند. من بچهها را با نذر و نیاز از امام رضا(ع)گرفته بودم. حقم این نبود.
*نامادری با بچهها چطور رفتار میکرد؟
جلوی من خوب بود. هر اتفاقی بوده، تازه افتاده است.
*چطور متوجه شدید که آوا در بیمارستان بستری است؟
تبریز بودم که زن دومم صبح زنگ زد و گفت آوا از پلهها افتاده و تشنج کردهاست، گفتم بچهام هیچ بیماری ندارد. از تبریز به ارومیه برگشتم و بعد از تعویض لباس رفتم بیمارستان. آنطور که پزشکی قانونی گفته بود، بچه من تشنج نکرده، شکنجه شده بود. باورنکردم، هرکسی گفت او شکنجه شده است، باور نکردم. با خودم گفتم در خانه دوربین دارم ببینم چه خبر است. وقتی فیلم دوربین مداربسته را دیدم، متوجه شدم آوا را شکنجه کرده است. دنیا روی سرم خراب شد. به خدا جگرم آتشگرفته است از دیدن آن صحنهها.
*بعد از دستگیری همسر دومتان، او را ندیدید؟
اجازه نمیدهند با او صحبت کنم. یکبار او را در دادگاه دیدم و جلوی مامورها گفتم چرا بچهام را شکنجه کردی؟ چه گناهی کرده بود؟ گفت دروغ است و بچهات را نزدهام. گفتم همه ایران میدانند، تو چطور حاشا میکنی؟!
*به جرمش اعتراف کرده است؟
اطلاعی ندارم.
*دکترها در مورد وضعیت آوا چه گفتهاند؟
گفتند خونریزی مغزی دارد و قلبش روز به روز دارد ضعیفتر میشود.
پدر دوباره گریه میکند: «مردم ایران شما را به خدا التماستان میکنم دعا کنید آوایم زنده بماند. اگر حکم این زن اعدام است، فقط خودم میخواهم چهارپایه را از زیر پایشبکشم.»